سست شدم!
از برنامه عقب افتادم
سرم درد میکنه
بی حس و حالم
و دارم آرزو میکنم انرژی ای که تا همین چند روز پیشا داشتم
بهم برگردونده بشه
از روزی که آزمون غیرحضوری داشتم اینطوری شد
با اینکه درصدام خوب بود و بهتر از همیشه
یه چیزی تو ذهنم رژه میرف
که چون آزمون آسونی بود درصدات خوب شد!
و از طرفی وقتی نگاهم به برنامه ی فیزیک خوندن
و یه سری درس های دیگم افتاد
اصن یه مدلی شدم!
مثه این میمونه رو یه تردمیل دارم راه میرم
و کم کم سرعتم اوج میگیره
راه رفتنم تبدیل به دویدن میشه
عرق میریزم زحمت میکشم
بعد دویدنم میشه درجا زدن و درجا زدن و درجا زدن.!
کاشکی بشه
دلم میخواد با دبیر دینی پارسالم صحبت کنم
بعد از مامانم هیچ مشاوری رو بهتر از اون ندیدم
آرامش درونش ناخودآگاه آرومت میکنه
کاشکی چارشنبه ی بعدی که واسه امتحان باید برم مدرسه
مدرسه باشه و بتونم باهاش حرف بزنم
باورتون میشه من همون فیونآی دوروز پیشم؟ :)
فیونآیی که یهو پر شور و حال شروع کرد
بعد دپرس شد
یهو وسط جنگیدن
وسط میدون جنگ
دراز کشیده کف زمین و داره به آسمون نیگا میکنه!
فارغ از آشوب دور و برش.
خدایا صلاح تو با خواسته ی دلمون یکی باشه
درسته که من وسط زمین جنگ دراز کشیدم
اما شکست خورده نیستم
و نمیخوام هم شکست خورده باشم.!
درباره این سایت