مامانم اینا سرشب رفتن خونه داییم

و شام دعوت بودن و اینحرفا

مامانم گفتش که غذا گذاشتم برات 

گفتم اوکی و خلاصه رفتن همه

منم گفتم بزا از وقتم قشنگ استفاده کنم

و تا وقتی خیلی گشنم نشه درس بخونم

و بعدا از اینکه دیگه معدم سوراخ شد برم شام بخورم!

خلاصه من درس خوندم و خوندم و خوندم

دیدم دیگه شکمم داره دچار انقباضاتی میشه

دیگه کات دادمو رفتم سمت غذا

دیدم به به چه ظرف بزرگی و چقد غذا و اینا

رفتم دستامو شستم[خیلی به دست شستن قبل غذا اهمیت میدم! D:]

و یه قاشق برداشتمو رفتم سمت ظرف غذا

در ظرف رو برداشتم

و از اون مقدار غذا هنگ کردم :/

یه نیگا تو آشپزخونه و یخچال انداختم

دیدم نه گویا واقعا غذای من همینه!

چارتا قاشق فقط!

اون همه خودمو کشتم درسیدم

که وقت گشنگی برم دلی از عزا در بیارم

بدتر دلمو عزا دار کردم! D:

همشم تقصیر این داداشمه

هم تو خونه ی خودمون غذا خورد همون سرشب

هم رفت خونه دایی شام :|

در نتیجه الان بسی گشنمه

و بسی هم درس دارم!

خلاصه تا صب بر اثر گشنگی تلف شدم

خدا رحمتم کنه!

الفاتحه! D:


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کهکشان دانش کرمان کرمان فناوران کانون هواداران رئال مادرید ساحل علم بانک مقالات آموزش عربی به زبان ساده گام نهم Adriana دنیای آموزش